به گزارش پایگاه خبری صراط به نقل از همشهری آنلاین، زهرا غفاری درباره پرونده شهلا جاهد می گوید: «آن روزها، شهلا تازه به اتهام قتل لاله سحرخیزان، همسر ناصر محمدخانی دستگیر شده بود. تقریبا هر روز در اداره آگاهی از او تحقیق میشد و هر بار در اتاق بازجویی کنار شهلا می نشستم تا کارآگاهان مرد در حضور یک پلیس زن از شهلا تحقیق کنند. آن زمان شهلا هنوز به قتل اعتراف نکرده بود و با حاشیهسازی و دروغ بافی سعی داشت خودش را بیگناه نشان بدهد اما او در آخرین جلسه بازجویی حرف مهمی به من گفت که مطمئن شدم قاتل لاله، خود اوست. آن روز من و شهلا وقتی برای چند لحظه در اتاق تنها شدیم، او رو کرد به من و گفت: «من به خاطر علاقه شدید و عشقم به ناصر، هرکاری حاضرم انجام دهم.»
شهلا این جمله را با لحنی عجیب به من گفت. تا قبل از این تردید داشتم که آیا او قاتل است یا نه، اما پس از گفتن این جمله دیگر مطمئن شدم و حتی به افسر بازجو گفتم که شهلا چنین جملهای را نزد من بر زبان آورد. سرانجام بعد از چند روز شهلا به قتل همسر ناصر محمد خانی اعتراف کرد و من از اینکه توانسته بودم در بدو ورودم به اداره آگاهی با چنین پرونده مهمی مواجه و متوجه قاتل بودن وی شوم، احساس غرور و رضایت می کردم.
ماجرای جوان معتاد و خوردن شیر!
سرهنگ غفاری که از ۲۰ سال پیش کارش را در اداره مربوط به فقدانی ها و افراد ناپدید شده در اداره آگاهی آغاز کرده است، خاطرات خواندنی دیگری هم دارد. او می گوید: سال ۸۵ بود که گزارش ناپدید شدن زنی به پلیس آگاهی پایتخت اعلام شد. آنطور که فرزندان این زن می گفتند، وی بیماری آلزایمر داشت و به طرز مشکوکی ناپدید شده بود. اسمش معصومه بود و ما تلاش زیادی کردیم تا ردی از او به دست بیاوریم اما هیچ سرنخی به دست نیامد. حدود دو سال از ماجرای گم شدن معصومه میگذشت و هنوز معلوم نبود که سرنوشتش چه شده است. فرزندانش چند روز یکبار به اداره افراد گمشده میآمدند تا ببیند سرنخی از او به دست آوردهایم یا نه. تا اینکه یک روز پسر کوچک معصومه و برادر بزرگش به اداره آگاهی تهران آمدند و پیگیر وضعیت مادرشان شدند.
آن روز پسر کوچک معصومه توجهم را جلب کرد. او به مواد مخدر اعتیاد داشت و رفتارش به نظرم مشکوک بود. برای همین به او شک کردم. او تا پیش از این گفته بود که وقتی مادرش گم شد، برای خرید سیگار از خانه بیرون رفته بود. اما چون آن روز به او شک کرده بودم خواستم که یک بار دیگر ماجرای گم شدن مادرش را تعریف کند. پسر جوان این بار گفت که روز گم شدن مادرش برای خرید شیر از خانه بیرون رفته بود. پرسیدم برای چه کسی شیر خرید و جواب داد که خودش. شکم به او بیشتر شد. میدانستم اعتیاد شدیدی به مواد مخدر دارد و این را هم میدانستم که افراد معتاد شیر مصرف نمیکنند که اثر مواد از بین نرود. شکم به او بیشتر شد و تصمیم گرفتم بار دیگر از او بازجویی کنم.
در همین بازجویی بود که او اعتراف کرد که مادرش را کشته و جسدش را در چاه خانه انداخته و انگیزه اش نیز رسیدن به پول و ارثیه بوده است. به این ترتیب معمای گم شدن زن ۸۵ساله پس از ۲سال فاش شد و ما توانستیم بقایای جسد مقتول را در داخل چاه پیدا کنیم.
اسرار کلاهبردار عجیب
همه پرونده هایی که خانم کارآگاه پرده از اسرار آن برداشته، پروندههای قتل و جنایت نیست. او با هوش و ذکاوتی که دارد توانسته راز یک کلاهبرداری را نیز کشف کند. ماجرای این پرونده به سال ۸۲ برمی گردد. همان روزهایی که سرهنگ زهرا غفاری تازه کارش را شروع کرده بود.
«سال ۵۷، زنی اعلام کرده بود که همسرش در جریان انقلاب و تظاهرات شهید شده و توانسته بود با ثبت نام شوهرش به عنوان شهید، ماهیانه از بنیاد شهید حقوق بگیرد. این ماجرا ادامه داشت تا سال ۸۲. آن موقع یکی از دختران وی قصد داشت ازدواج کند و چون به اذن پدر نیاز داشت، مادرش باید ازدادگاه نامه دریافت میکرد. این زن راهی دادگاه شده و درخواستش را ثبت کرده بود و قاضی پرونده را به اداره ما ارجاع داده بود. ما باید به صورت قطعی شهید شدن پدر را اعلام میکردیم تا دادگاه اذن ازدواج بدهد. کارم را شروع کردم و پس از تماس با دفتر مخابرات روستایی در شمال شرق ایران که زادگاه پدر خانواده بود و پیگیریهایی که کردم به ماجرا مشکوک شدم. تا جایی که مشخص شد که پدر خانواده اصلا شهید نشده است. چرا که هیچ قبری هم برای او ساخته نشده بود. در ادامه متوجه شدم که مرد جوان در سال ۵۷، خانواده اش را ترک کرده و به زادگاهش رفته و در آنجا مجددا تشکیل خانواده داده بود. همسرش هم وقتی متوجه این ماجرا شده بود، ادعا کرده بود که وی شهید شده تا بتواند از بنیاد شهید حقوق دریافت کند که در نهایت با پیگیری این ماجرا، دست او را رو کردم.
پرستار رنگ پریده
یکی دیگر از پرونده هایی که با هوش و ذکاوت کارآگاه زهرا غفاری فاش شد، کشف اسرار یک پرستار بیمارستان بود که اقدام به فروش نوزادان می کرد.
«این زن نوزادان را در بیمارستان میربود و آنها را به زوج هایی که نمی توانستند بچه دار شوند، میفروخت. ما در ابتدا با شکایتهایی روبهرو شدیم که از گم شدن نوزدان در یک بیمارستان حکایت داشت. تحقیقاتمان را شروع کردیم و پرسنل بیمارستان میگفتند که به دو فرد غریبه که به آنجا میآمدند و بیماران را زیر نظر میگرفتند، مشکوک هستند. با این حال من و همکارانم برای تحقیقات بیشتر راهی بیمارستان شدیم. آن روز از پرسنل بیمارستان که احتمال داشت سرنخی از دزدان نوزادان داشته باشند تحقیق کردیم. در جریان تحقیقاتمان به سراغ یکی از پرستاران رفتم. وقتی داشتم از او سئوال میپرسیدم متوجه حالت عجیبش شدم. رنگش پریده بود و تمرکز نداشت.
به او شک کردم و با توجه به شم پلیسیام، مطمئن شدم که کاسهای زیر نیم کاسه اوست. برای همین او را با دستور قضایی بازداشت کردم به اداره بردم. این زن در جریان ادامه بازجوییها اعتراف کرد که ۳نوزاد را پس از تولد در بیمارستان دزدیده و آنها را به زوجهایی که بچهدار نمیشدند و از قبل آنها را شناسایی کرده بود، فروخته است.
قتل هولناک پیرزن
یکی دیگر از پرونده ها که با ذکاوت این کارآگاه زن فاش شد، قتل هولناک زنی ثروتمند در پایتخت بود. «وقتی گزارش ناپدید شدن این زن به ما اعلام شد، من از همان لحظه گفتم او به قتل رسیده است. خودم احساس می کنم حس ششم قوی دارم و شاید این حس به دلیل سالها تجربه کاری ام است. من و همکارانم هر روز برای تحقیق به محل زندگی زن گمشده می رفتیم و هیچ سرنخی نداشتیم تا اینکه به صورت اتفاقی یکی از همسایه ها گفت، وی آخرین بار سوار ماشین فردی به نام ابراهیم شده است. حالا ابراهیم که بود، راننده ای بود که در آژانس خودرو در همان محل کار می کرد. من به سراغ ابراهیم رفتم و چند تا سوال از او پرسیدم. بعد به همکارانم گفتم که او مشکوک است و به نظر می رسد اطلاعاتی از زن گمشده دارد چون آخرین بار وی سوار خودروی ابراهیم شده تا او را به مقصدی برساند. چند روز بعد ابراهیم دستگیر شد و به قتل با انگیزه سرقت اعتراف کرد. او با همدستی دوستش زن ثروتمند را کشته و جسدش را مثله کرده بودند. ما فقط توانستیم موهای او را پیدا کنیم و اگر ابراهیم دستگیر نمی شد و فرار می کرد، شاید هرگز اسرار قتل زن گمشده فاش نمی شد.»